مردم خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک و با آلود که از آن چراگاه دورىتان باید نمود . دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن ، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزهتر تا ثروت آن را روى هم نهادن . آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون . آن را که زیور دنیا خوش نماید کورىاش از پى در آید . و آن که خود را شیفته دنیا دارد ، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد ، اندوهها در دانه دل او رقصان اندوهیش سرگرم کند و اندوهى نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشهاى بمیرد . رگهایش بریده اجلش رسیده نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران . و همانا مرد با ایمان به جهان به دیده عبرت مىنگرد ، و از آن به اندازه ضرورت مىخورد . و در آن سخن دنیا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مىشنود . اگر گویند مالدار شد دیرى نگذرد که گویند تهیدست گردید و اگر به بودنش شاد شوند ، غمگین گردند که عمرش به سر رسید . این است حال آدمیان و آنان را نیامده است روزى که نومید شوند در آن . [نهج البلاغه]
در غروبی غمگین
باز دل قصد سفر دارد
التماسم می کند تا بمانم اما
دیر زمانی است که ببریده دلم
شاید از بند نفس باز گشاید قفل دل
محبوس نیاز و نفس است باز دلم
قافله راهگشای ما نشد
صبر ایوب کمک کار نشد
با عمرم به التماس گذشت
باید آن میوه سرداب ربود
تا چند کنم عذر این کار ننموده بسی
راه دل پل به دلدار نداد
همنفس ببرید نفس راه مرا
در سحر آشفته بازار مرا
تکه کرده تکه تکه
سقف دل باز کرده چکه چکه
مایوس شدم مست خرابات کجاست
گوید مرا خود کرده ام
تدبیر نیست زنجیر نیست
تا ابد زندان دل او گشته ام .
ورود به بخش مدیریت